منطق اسلامی:بررسی شرایط اجتماعی خطا در معرفت
به عنوان مثال کارل مارکس؛ یکی از بنیادگذاران عمدهی جامعهشناسیمعتقد بود:« توسعهی زندگانی اجتماعی، سیاسی و فکری، زیر سلطهی شیوهی تولید زندگانی مادی قرار دارد؛ آگاهی آدمیان نیست که تعیین کنندهی هستی آنهاست، برعکس این هستی اجتماعی آدمیان است که آگاهی انان را تعیین میکند»[1]
کارل مانهایم که بنیادگذار جامعه شناسی معرفت به شمار میرود دیدگاهی مشابه مارکس دارد با این تفاوت که در اندیشه وی کل وضعیت اجتماعی؛ چگونگی، شکلگیری و رشد و ... معرفت را تعیین میکند اما در اندیشه مارکس شرایط اقتصادی عامل اصلی و اساسی است.[2]
دو متفکری که به دیدگاهشان اشارت رفت از رادیکالترین اندیشمندان حوزهی جامعه شناسی معرفت است که میتوان به آنها دورکیم را نیز افزود، اما در مقابل هستند جامعه شناسانی که معرفتها را برآمد صرف نمیدانند بلکه بین معرفتها و ساختارهای اجتماعی رابطهی تاثیر و تاثر قائل هستند. به هرروی آنچه آشکار است اینست که بطور کلی جامعهشناسی معرفت با خود موجی از شکاکیت و نسبی گرایی فراروی معرفت و آگاهی بشر مینهد و این اندیشه را که با ترسیم قواعدی منطقی یا روششناسی مناسب میتوان به واقع امور دست یافت به چالش میکشد.
علامه محمدتقی مدرسی در آثارشان دیدگاه نظریای را پروراندهاند که میتوان آن را بصورت پراکنده در بسیاری از نوشتههایشان و بصورت منسجمتری در منطق اسلامی ایشان یافت و صورتبندی کرد.
دیدگاه ایشان از زاویهای در موافقت با جامعهشناسان معرفت نزدیک است و از دیدگاه بسیاری از دانشوران و بویژه عالمان علم منطق که بر این باورند که وضع قوانین و قواعدی برای ساماندهی فکر میتوانند جلوی خطا و لغزش اندیشه را بگیرند فاصله میگیرد.
ایشان این خوش باوری و غفلت ورزی منطقیون را نپذیرفته و معتقدند مشکل انسان در عرصهی دانش عقلانیِ محض نیست که بتوان تنها به صرف وضع قواعد منطقی بتوان بر آن غلبه نماییم و به آسانی به حقیقت و واقعیت رهنمون شویم.
البته موافقت ایشان با جامعهشناسان معرفت فقط در پذیرش تاثیرات و الزامهای اجتماعی بر معرفت و آگاهی است؛ اما دورشدن از نسبیگرایی و رسیدن به معرفت و علم ایشان را از جامعهشناسان دور و به دانشوران منطق نزدیک میسازد.
تفطن ایشان به تاثیرات و الزامهای اجتماعی و نیز راهبرد عبور از آنها و رسیدن به علم و آگاهی را میتوان در اثر پرارزش ایشان؛ منطق اسلامی دید که در این اثر به آسیب شناسی اندیشه و تفکر پرداخته و به زمینه های روانی، زیستی-وراثتی و نیز اجتماعی تاثیرگذار بر اندیشه را بررسی جامعی نمودهاند که در این جستار تنها به زمینه-ی اجتماعی اشاره میشود.
ایشان به عنوان یک قاعدهی کلی میپذیرند که روابط، علایق، وابستگیها و تعلقات انسان به فرد، گروهها و نیز ساختار اجتماعی میتواند بر روند اندیشه ورزی و تفکر انسان تاثیر گذاشته و چگونگی و نتیجهی تفکر را تعین بخشد، به عنوان نمونه؛« دوستی ما نسبت به یک شخص، گاه ما را وادار میکند که خبر ورود او را تصدیق کنیم و این پیش از تصدیق کردن خبر ورود کسی است که ما او را دشمن میداریم علت این است که دوستی ما نسبت احتمالات را بالا میبرد»[3].
تاثیر زندگی خانوادگی و پرورش و تربیت یافتگی و کیفیت آن نیز از مواردی است که ایشان به گونهی صریح بر تاثرات آن بر کمیت و کیفیت معرفت و آگاهی دخیل دانستهاند.[4]
ایشان با استناد به آیات کریمه قرآن یکی از عوامل انحراف در فکر و اندیشه و نیز زوال عمکرد انسانی را تاثیر پذیری از سنتها و الگوها و ساختارهای برجای مانده از گذشته و پدران دانستهاند؛« چون کار بدی کنند، گویند: "این همانی است که پدرانمان را بر آن یافتیم" در اینجا دیده میشود که بر کافران دشوار است که اعتقاد به گمراهی پدران پیدا کنند و شاید این به دلیل دوستی و احترام به آنان باشد»[5].
علامه مدرسی از این هم فراتر رفته و سه دسته عوامل ساختاری را بر معرفت و اندیشه موثر میدانند:«1.عامل تجمع(توده شدن) 2.عامل گروه(وابستگی) 3.عامل اجتماع(محیط) اینها از سطوح اثرگذاری موقت و مستقیم آغاز میشوند و به سطح اثرگذاری پایدار و غیر مستقیم بالا میروند»[6].
در توضیح مسئله میافزایند که:«داستان این است که شما در تجمع تودهها با انگیزههای نیرومندی برخورد میکنید که بصورت مستقیم در شما اثر میگذارد و وادارتان میکند که احساس کنید شما واقعا تحت نیرویی بدنی هستید که میکوشد اندیشهی شما را رهبری کند».[7]
نیز وی جامعه را دارای تاثیر دانسته و معتقدند که اگرچه جامعه کمتر از گروه و توده اثر میگذارد ولی اثر آن از این دو پایدارتر است.[8]
پدیدهها و عوامل اجتماعی که از منظر ایشان در رابطه با تعین معرفت سهیماند بسیار بیش از آن چیزی است که در این جستار بدان پرداختیم اما همین موارد معدود نشانگر کلی قوت و نیرویی است که ایشان برای زمینه های اجتماعی نسبت به معرفت قائلند.
با این همه آیت الله مدرسی همانگونه که پیشتر گفتیم دیدگاهی واقع گرایانه به علم دارند و به رغم پذیرش تاثیر زمینههای اجتماعی بر فرایند اندیشهورزی و ساخت علم و معرفت معتقدند که میتوان از تسلط نیروهای اجتماعی رها شد و به امر واقع و رسیدن به معرفت گام نهاد؛ در نقدی که ایشان نسبت به دورکیم دارند مینویسند: «دورکیم و منطقی اندیشان اجتماعی پیش از او میخواستند دربارهی طبیعت اجتماعی انسان تاکید کنند و از این رو از چهرهی دیگر حقیقت غافل ماندند که عبارتست از طبیعت قادر بر پایداری در برابر فشارهای اجتماعی»[9]. یعنی اینکه انسانِ پژوهنده میتواند با تکیه بر ارادهی آزاد از این الزامات خود را برهاند و این حکم نه تنها در امور عینی بلکه در رابطه با آگاهی و معرفت نیز جاری است.
وی در تمایزنهادن دیدگاه خود و دیگران میافزایند که: «فرق میان بررسی ما دربارهی منطق اجتماعی و بررسی دیگران در این زمینه، در همینجا نهفته است چه ایشان بررسی میکنند و بر جنبهی (جبریت) آن تاکید میکنند و ما جنبهی ارادی آن را بررسی میکنیم که فرمانبر اختیار و آزادی انسان است»[10].
پرسشی که در مقابل علامه مدرسی مطرح میشود اینست که چگونه میتوان بر نیروها و الزامات اجتماعی غلبه یافت؟
برای پاسخ نیازمند آن هستیم مقیاسی که ایشان توسط آن علم و معرفت را از جهل که متاثر از زمینههای اجتماعی و دیگر عوامل احتمالی مسلط بر اندیشه است را؛ بازشناسیم و آن مقیاس عقل است. این پاسخ در بطن خویش پرسش دیگر دارد و آن اینست که چگونه میتوان بین علم و معرفت ناشی از عقل، و شبه معرفت یا جهل تمایز نهاد؟ معیارهایی که ایشان بیان نمودهاند به قرار زیر است:
1.علم؛ استوارو پایدار و قطعی است و گمان مندی را به خود راه نمیدهد. زیرا ذات آن کشف و مشاهدهی مستقیم واقعیت و یافتن آن است.
2.جامع و فراگیر است و خاص نیست اگر پستی در نزد خرد زشت باشد هرگز میان کسانی که پستی از ایشان سرمیزند فرقی نخواهد بود که از بزرگان باشد یا بینوایان، از این نژاد یا از آن نژاد.
3..احکام عقل مورد قبول و اتفاق عقول همهی مردمان است.عقل در هر سری باشد عقل است(و این چیزی است که در حدیثی ماثور امده است).
4.احکام عقل با تطور اوضاع اقتصادی، اجتماعی و زیست شناختی دچار تحول نمیشود زیرا احکام عقل کاشف از واقعیت است همانسان که آیینه چیزها را در خود باز میتاباند».[11]
بنظر میرسد در اینجا علامه مدرسی بازگشتی به همان تساهل یا غفلت منطقیون از زمینههای اجتماعی معرفت داشتهاند، اما به واقع اینچنین نیست زیرا وی در برابر عقل شهوت را قرار میدهند و معتقدند؛ اندیشه تنها از یکی از دو نیروی متنازع در درون جان و روان ما سرچشمه میگیرد یا عقل یا هوی.[12] وبنا به برداشت نگارنده این سطور علامه مدرسی اگرچه تاثر الزامات اجتماعی را بر معرفت و آگاهی میپذیرد اما این اثر پذیری ضمن اینکه دو طرفه و تاثیر و تاثری است، علاوه بر آن تاثیر نیروهای اجتماعی جبری نیست بویژه آنکه طبق برداشت ما از دیدگاههای علامه مدرسی که ایشان را در طیف فردگرایی روش شناختی میدانیم؛ ایشان در مجموع نقش اصلی را همچنان که یادآور شدیم عقل یا هوای میدانند.
زمانیکه نیروی عقل مسلط بر انسان باشد حتی در اندیشه و آگاهی کمتر به خطا میرود درحالیکه وقتی هوی بر نفس انسان غلبه یابد نیروها و الزامات اجتماعی به میزان بیشتری بر اندیشه و معرفت تاثیر میگذارد.
بنابر این در این استراتژیای که میبایست پژوهنده برای مصون نگهداشتن خود و نیز معرفت از افتادن در خطا آن را برگزیند یکی روش شناسی مناسب موضوع بررسی است و دومی اخلاق پژوهش؛ که هردو قسمت در کتاب منطق اسلامی ظهور و بروز یافته است.
منابع:
مدرسی، محمد تقی، منطق اسلامی، ترجمه محمد حسین روحانی، تهران، محبان الحسین، 1378.
مدرسی، محمد تقی، مبانی تشریع اسلامی3: ارزشهای والای خلقت و فلسفه تطبیقی حقوق، ترجمه حمید رضا آژیر، تهران، محبان الحسین، 1381.
کارل مارکس، نقد اقتصاد سیاسی، ترجمه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، بیجا، 1358.
علیزاده، عبدالرضا، حسین اژدری زاده، و مجید کافی، جامعه شناسی معرفت:جستاری در تبیین رابطهی ساخت و کنش اجتماعی و معرفتهای بشری، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، چاپ دوم، 1385.